Thursday, December 6, 2012

خداحافظی بهنگام با جنبش دانشجویی؛ نریمان مصطفوی

نگارنده ی سطوری که در پی می آید از نوجوانی تا به امروز جهت درک فواید فراگیری اجباری زبان عربی در مدرسه، قوه ی تفکر را به کار داشته و به کمترین دستاوردی که بیارزد به آنهمه زجر وعذاب زنگ های پرملال عربی که روزهای یگانه ی کودکی را هدر می کرد نرسیده است. اما پرسش ساده تری گاه مغزش را قلقلک داده و آن اینکه در یک رفراندوم خیالی میان ادامه ی تدریس این زبان و یا حذفش از سرفصل های آموزشی بچه های مردم، معلمان عربی در کدام سوی نظرسنجی می ایستند؟ چند نفر از میان ایشان چنگ به استدلالات رایج می زنند که اللغة العربية راه بر فهم کلام خدا می گشاید و یا آن که چه ضرری در دانستن یک زبان اضافه؟ و چند تن از روی راستی معترف می آیند که تخصصشان عوضی و بی خاصیت است، بالاخص وقتی پای تعلیم زورکی در میان باشد.
 
آن چه در ایران جنبش دانشجویی خوانده می شود از دهه ی بیست و یکدلی با مصدق و نفت ملی تا انتهای دهه ی هشتاد و همقدمی با سبزی کوچه ها، فراز و نشیب های فراوانی بخود دیده. گاه لانه ی چریک ها و قلعه ی مبارزات خلقی بوده، ناگاه سرگرم تصفیه ی سبیلوها و مجاهدین نامطلوب خلق. روزی کف به دهان بر سر دیوار کنسولگری جهیده و با استکبار و امپریالیزم ستیز کرده و روزگاری به جبهه های حق علیه باطل پیوسته و با آوای ممد نبودی تصویر ریشدار و خاکستری دانشجوی شهید را بر در کلاس آویخته است. زمانی به دوِ خرداد دل بسته ودر شور پرواز آرزوهای سفید، عبای قهوه ای را شکلاتی پنداشته و وقتی دیگر در میان دلسردی و یأس لب ورچیده و تحریمی شده است. اما هرکدام از میان این همه سال پرافتخار، دوران طلایی جنبش دانشجویی باشد، ابهام کلیدی آنجاست که آیا رونق جنبش دانشجویی ترجمان دیگری از رونق و بالندگی دانشگاه است؟ و اینکه هدف گذاری مطلوب برای دانشگاه بعنوان نهادی درخدمت آموزش عالی تا چه اندازه با ماهیت جنبش دانشجویی در ایران که مجموعه ی متنوعی از حرکت های جمعی نزدیک به اکتیویسم سیاسی است سازگار است؟
 
تاثیرپذیری متقابل دانشگاه و تحولات سیاسی، فکری و اجتماعی امری طبیعی و ناگزیر در اقصی نقاط دنیاست. تفاوت بنیادین اما در شیوه ی تحقق این امر است. آنچنانکه در کشورهای توسعه یافته نقش دانشگاه در گذرگاه استفاده از آخرین یافته های آکادمیک پژوهشگران توسط جامعه بروز می کند و در مناطقی چون کشور ما، این حال و هوای سیاسی دانشگاه است که گاهی به تغییرکی در مقیاس کلانتر می انجامد. شاید کسی جنم اقرارش را نداشته باشد، اما رفتارعمومی ما حاکی است که رسالت علمی دانشگاه در مقایسه با نقش قدَر سیاسی اش، برایمان در حکم مأموریتی حاشیه ای است. اگر در صحت این ماجرا تقصیری می بینیم، مقصرش را جای دیگر باید جُست. آزادی نسبی موجود در محیط دانشگاهی به لطف بدنامی دامنگیری که لشکرکشی به دانشگاه همواره بهمراه داشته، دانشگاه را به عرصه ی مناسبی برای نفوذ، زورآزمایی و عرض اندام جریانهای سیاسی بدل کرده و نیز تهدیدی امنیتی و هیولایی همیشگی برای مستبدان ساخته است که گرچه نتوانسته اند از شرش خلاص شوند، اجازه ی نفس کشیدنش را هم نداده اند. ملازمت این آزادی نسبی با تجمع فشرده ی طبقه ی جوان و آدم حسابی های مملکت، و بی پروایی از تندروی که ریشه در اصالت آرمانخواهی به ایام جوانی دارد در کنار میراث پرشکوه مبارزان پیشین، دانشگاه را به جایگاه بلند وجدان بیدار مردمان برکشیده و به واکنش در مقابل نقایص و کجی ها ترغیب و بلکه موظف کرده است. به بیانی دیگر در جایی که سرزمین ماست دانشگاه زبان مردم بی زبان، و عملاً جورکش سیاسیون بی تدبیر و ناقابل است که از برقراری ارتباط با خلق خدا و ایجاد تحرکات اجتماعی، و نتیجتاً از تحمیل آزادی به خیابانها ناتوانند.
 
 اگر برهم کنش متقابل جامعه و دانشگاه را اصل بگیریم، باید پذیرفت که از زمان ورود دانشگاه به ایران، هم حکومت ها (به عنوان بازوی اجرایی جامعه) از بستر سازی و فراهم آوردن امکانات لازم برای ثمردهی دانشگاه یا همان "ریسرچ" در مفهوم شناخته شده ی بین المللی اش کوتاهی کرده اند و هم دانشگاهیان در مجموع، خدمت به میهن و خلق از راه ناهموار مبارزات سیاسی و "فعالیت دانشجویی" را به مسیر مستقیم ریسرچ رجحان داده اند.  "فعالین دانشجویی" بارها و بارها به تصمیمات حاکمان و تحولات سیاسی واکنش های شورانگیز نشان داده اند و البته رشادت کرده اند، بیانیه نوشته اند، راهپیمایی رفته اند، زندان ها کشیده اند و گاه حتی جان را بر سر راه آزادی باخته اند. مهجوریت علم و خوارداشت پژوهش در اینجا نیز چشم گیر است. گرچه در ایران ما با تقریب خوبی می توان گفت شرایط ایده آل برای انجام هیچ حرکت سودمندی گسترده نیست و خدمات عمومی معمولاً لایق ممهور شدن به نشان استاندارد وطنی هم نیستند، در این قریب هفتاد سال جنبش به ندرت صدای پرحرارتی در اعتراض به کیفیت پایین آموزش و نبود امکانات سخت افزاری و نرم افزاری مورد نیاز برای تحقیق سراغ بتوان گرفت. حتی هرکجا که صحبت از مرزکشی میان طلب صنفی وسیاسی بوده، کمبود شمبلیله در قورمه ی سِلف و لِنگ سوسکی در عدس پلو، بر کهنگی منابع کتابخانه ای و فرسودگی تجهیزات آزمایشگاهی و عدم دسترسی به اینترنت و دیتابیس اولویت یافته است. فعالین دانشجویی در ایران در کدام وادی سیرکرده اند که انتخابات پَرت شورای شهر از رتبه ی اسفناک دانشگاه های ایران در میان دانشگاه های جهان برایشان مهمتر بوده است؟
 
براستی مزایا و معایب ارجحیت و چربش اکتیویسم سیاسی بر اهتمام تحصیلی در محیط های دانشگاهی چیست؟ گره زدن نبض تلاطمات سیاسی بردست دانشگاه به چه کسی سود بیشتر می رساند؟ جامعه یا دانشگاه؟ می توان با یقین گفت که این عدم تعادل هم دانشگاه را از نیل به اهداف خوش آیندش یعنی آموزش و پژوهش دور می کند و هم اجتماع مالیات دهندگان را از فواید وجود دانشگاه در کشورشان محروم می دارد. اگرچه ممکن است تحرکات سیاسی دانشجویی به ندرت جرقه ای شده باشد برای حرکتی گسترده تر و یا تک و توک کمکی در شکستن فضای تیره ای رسانده باشد، اما در نهایت آنچه کشور بابت داشتن دانشگاه سیاست زده و مریض به دست نیاورده و از کف داده شاید بارها بزرگتر از این دستاوردهای مقطعی و کوچک باشد. بر خلاف تصورات عده ی قابل توجهی، دانشگاه به عنوان محل نزاع گروههای سیاسی، حتی چنانچه آزادی نسبی بر فضای مباحثات و مجادلات حاکم باشد، ایده آل ترین محیط برای کسب و گسترش دانش نیست. تاسف بار است که اذهان سیاست زده بسیاری از روشنفکران و فعالان سیاسی، دوران آشفته و البته کوتاه میان دو انقلاب اسلامی و فرهنگی را که دانشگاه بیرحمانه  زمین کارزار بود و لگدکوب گروه های سیاسی جوراجور، درخشان ترین دوران تاریخ دانشگاه می شمارد و آن ازدحام و هرج و مرج را همنشین باروری و پویایی می پندارد. واقعیت تلخ این است که فضای مطلوب دانشگاهی برای بسیاری از سیاسیون ایرانی بدرستی شناخته شده نیست و تصور ایشان از تضارب افکار بیشتر برداشتی ذهنی و محدود از مفهوم آزادی بیان از جنس مباحثات داغ و مناظره های هرروزه ی سیاسی و تریبون های آزاد با سخنرانی های آتشین و پرحرارت است، تصویری که با مفهوم آزادی آکادمیک و فرآیندهای جهانی رایج برای تبادل آگاهی و علم در دنیای پیشرفته فاصله ی بسیاری دارد. البته نویسنده به وضع هیچ گونه ممنوعیتی بر اکتیویسم سیاسی در محیط دانشگاه معتقد نیست، اما باور دارد تبلیغ و توصیه ی دانشگاه سیاسی به عنوان غایت مطلوب، اگر ازاقتدارگرایان قابل انتظار باشد، از اندیشه گران و خیرخواهان پذیرفته نیست. غلبه ی سیاست بر اتمسفر دانشگاهی در ایران قبل از هر چیز نشان توسعه نیافتگی، و تلاش برای سیاسی کردن محیط دانشگاه ادامه ی حرکت در مسیر عقب ماندگی علمی و فرهنگی است. 
 
در کشورهایی با نظام های حکومتی دانش ستیز از جنس حکومت ایران، دانشگاه سیاسی آن قدرها هم نامطلوب حاکمان نیست. ناآرامی و تلاطم، توجیه گر حضور نیروهای امنیتی-نظامی و بهانه ای برای استقرار نهادهای نظارتی دستگاه استبداد در محیط دانشگاه است. البته نظام واپس گرای جمهوری اسلامی که هرگز سر آشتی با مظاهر پیشرفت نداشته و ادامه ی حیاتش در شکل فعلی، با دانشگاه و سینما و پارک و موزه و تقربباً تمامی مظاهر زندگی طبیعی در تعارض ماهوی است، برای دست اندازی به دانشگاه منتظر بهانه نمی ماند. تا امروز هم هرچه توانسته از اخراج دانشجویان منتقد و بازنشسته کردن اجباری اساتید تا پذیرش اوباش به اسم بسیجی و تفکیک جنسیتی و هجمه به علوم انسانی، در تلاش برای تهی کردن واژه ی دانشگاه از معنی لحظه ای کوتاهی نکرده است. اما آیا امروز مقابله ی اکتیویستی با جمهوری اسلامی در محیط دانشگاه راه را به احیای موقعیت علمی و یا حتی اثرگذاری اجتماعی پررنگ تر دانشگاه خواهد گشود؟ بدون شک دانشگاه برای رشد و تعالی علمی نیازمند آرامشی است که البته با سکوت قبرستانی مورد نظر حکومت اسلامی از آسمان تا زمین اختلاف و تباعد دارد. و نیز تردیدی نیست که نباید محیط دانشگاه را دودستی تقدیم امنیتی ها کرد، اما آیا اساساً مقابله به مثل با نظام از طریق علم کردن گروهک ها و محافل سیاسی در مقابل بسیج و تشکل های وابسته ی مشابه، الگوبرداری از رفتار غلط حکومت نیست و نهایتاً  به تضعیف بیشتر موقعیت دانشگاه نخواهد انجامید؟ کم هزینه ترین و کارآمد ترین راه ایستادگی در برابر ریاست صاحبان دکترای پنگوئنی و تسلط شبه نظامیان بر دانشگاه کدام است؟   
 
  بدور از هرگونه تعصبی باید تأمل کرد که دانشجو با تبدیل شدن به فعال دانشجویی در تعریف کلاسیک ایرانی اش چه میدهد تا چه بدست آورد؟ علاقه مندان به بحث جنبش دانشجویی تاکنون ویژگی ها و وظایف متنوعی به تواتر برایش گفته اند چنانکه زبان گویای جامعه باشد و آگاهی به توده ها ببخشد و شوق حرکت بیافریند. واقعیت اما می گوید که ایران امروز جامعه ای رو به فروپاشی و بامی رو به ویرانی است. پرده ی اندرونی فاسد دستگاه خلافت اسلامی چند سالی می شود که برافتاده و دزدان و قاتلانی که تا دیروز در پستوها می چاپیدند و می دریدند امروز روشنایی روز را خوشتر دارند. چشمان بی رمق جامعه ی متلاشی نیز راهی بجز نظاره نمی داند. در حالیکه فقر و فلاکت هر روز فراخ تر سایه می گسترد، ثروت حلال مردم به یک فرمان کش ندهید در جیب حرامیان آرام می گیرد، ستار بهشتی و هاله سحابی به مرگ طبیعی کشته می شوند، خادم صدیق نظام در کهریزک مسئول بیمه ی عمر آدمیان و تأمین اجتماعی ایشان می شود، ناتوانان مغزی بنام عباسی و روازاده جای فلاسفه را می گیرند، و عقب افتادگان ذهنی-حرکتی نگهبان قانون اساسی می شوند تا مبادا این عرابه ی نمایش زشت را تکه چوبی لای چرخ بیاید. تولیت امور کشور بر عهده چنین دستگاهی است که شیوه ی کارگردانی اش از سیرک تنها بلیط فروشی را کم دارد. اوباش آدمکش بر مناصب حکومتی نشسته اند و عیان تر از همیشه ظلم می کنند و به تباهی می کشند. اما همچنان چُرت این مردم پاره بشو نیست که نیست. دلیل این بی عملی هرچه باشد از حوصله این نوشته خارج است. اما براستی کدام مسأله بر مردم پوشیده مانده که جنبش دانشجویی بخواهد آگاهی بخشی اش کند؟ مگر جنبش دانشجویی می تواند صحنه ای دراماتیک تر از مرگ ندا آقا سلطان خلقت کند تا شاید کسی ازین میان لُر به غیرت شود و دستی بجنباند؟ در میان صاحبان قدرت مگر گوش شنوایی پیدا شده که دانشگاه بلندگوی مردمان بشود و پیام ایشان را منتقل نماید؟ افزون بر این ها دانشگاه در شرایط فعلی چه مزیتی به سطح شهر برای فعالیت سیاسی دارد؟ روزگار قدیم دستکم اگر دانشگاه در عقوبت اعتراض هزینه ی کمتری می داد و دردسر مخالفت در دانشگاه کمتر از خیابان بود، امروز نیروی انتظامی مارغاشیه ای است که شاید چند هفته ای آب خنک بدهد، درحالی که عقرب جراره به کمتر از تعلیق و اخراج راضی نمی شود.  
 
برای خواندن ادامه این مطلب، اینجا کلیک کنید ...
 
 
 
 
 

http://adf.ly/1587888/whostheadmin

No comments:

Post a Comment