Thursday, December 6, 2012

خداحافظی بهنگام با جنبش دانشجویی؛ نریمان مصطفوی (بخش دوم)

 نویسنده به عنوان فعال دانشجویی سابق بخوبی می داند که سکوت در برابر وضع اسفبار مملکت چقدر می تواند خورنده، دشوار و حتی موجب ندامت وجدان باشد، و به هیچ عنوان مشوق موضع سکوت نیست. همان طور که پیشتر هم اشاره شد تنها دانشگاه هدف دست اندازی حکومت فعلی نیست و تمامی ارکان جامعه و تک تک شهروندانش در معرض پتک ویرانی و تیر بلا هستند. بعید است اختلافی باشد میان خوانندگان بر سر آنکه جمهوری اسلامی یا باید برود و یا آن که تغییر ماهوی بکند. اینکه کدامش بهتر است باز موضوع سخن نیست، اما هیچ یک از این دو به خودی خود حاصل نخواهد شد و بلاشک تعبیر خواب تغییر نیازمند مجاهدت، ایستادگی و مقاومت مدنی است. اما این جنگ را باید در احزاب و رسانه ها و درصورت لزوم در خیابان پی گرفت و دانشگاه را باید که آسوده گذاشت. اگر سیاسی کردن دانشگاه مذموم است، که هست، این سوء رفتار، پوزیسیون و اپوزسیون نمی شناسد. ممکن است کسانی بر این باور باشند که در بلبشوی فعلی می شود و یا حتی می بایست به همین شیوه ادامه داد و یا این که بگویند مملکتی که پارلمانش مجلس شورای اسلامی است و رئیس جمهورش ربط خاصی به پرزیدنت های دنیا ندارد، چه حاجتش به شباهت دانشگاه و یونیورسیتی؟ اما، دانشگاه از دید ما چه خود نهادی از جامعه ی مدنی باشد و چه نباشد، می تواند با تربییت صنعتگر و متفکر و هنرمند و آکادمیسین بر بستر آموزش و پژوهش، نقش موثری در پی ریزی و شکل دهی جامعه ای سالم و پویا ایفا کند. دانشگاه می تواند به بهبود اوضاع رقت انگیز امروز کشور ما کمک کند به شرط آنکه تا سرحد امکان از آلودگی های جامعه بویژه از این سیاست زدگی ویرانگر دور بماند. این مهم که همانا حراست و پاسداشت از رسالت حقیقی آکادمی است، پیش از همه بر عهده ی دانشگاهیان خواهد بود. دانشگاه بهترین محل برای برگزاری تریبون های سیاسی نیست. دانشگاه جای شکستن نرده ها دراعتراض به حاکمان مستبد نیست. دانشگاه اگر هم سنگری باشد سنگر علم است و آگاهی و نه سپر بلای مبارزان گریزان از خیابان.  
 
دست حکومت جمهوری اسلامی نه فقط از دانشگاه، که از ورزشگاه و سینما و حوزه ی خصوصی مردم و هرجای دیگری که متعلق به او نیست باید کوتاه شود. برای انجام این کار بدون سهیم شدن با حکومت در نابودی علم و ورزش و فرهنگ باید میدان مبارزه را به خارج از مرزهای دانشگاه و زورخانه و فرهنگستان انتقال داد و در زمین دلخواه حکومت با او درگیر نشد. اینکه خفقان در بیرون آن مرز ها شدید تر است دلیل مناسبی برای قربانی کردن دانشگاه در پای ایستادگی در برابر حکومت و افتادن بیشتر در مسیر سیاست زدگی بیمارگونه نیست. اکتیویست های سیاسی که گاه در سنین جوانی به علت همزمانی مقطعی فعالیت سیاسی با دوران دانشجویی، فعال دانشجویی خوانده می شوند باید برای اسقاط یا اصلاح جمهوری اسلامی راه بهتر را در احزاب و رسانه ها و خیابان بجویند وگرنه ناخواسته در تسریع روند فروپاشی مملکت شریک اند. مجدداً نویسنده به هیچ عنوان هوادار وضع هیچ محدودیتی برای اطمینان از جداسازی سیاست از هیچ یک از محدوده های فوق نیست، بلکه تأکید بر سر نحوه ی ترسیم الگوی مطلوب است. اتفاقاً تجربه ی تاریخی نشان می دهد که هنرمندان و دانشگاهیان و ورزشکاران در سایه ی موفقیت و استقلال وجودی از نهاد سیاست بوده که توانسته اند در ایجاد و پیشبرد جنبش های اجتماعی کمکی برسانند و خرج آبرویی کنند. دانشگاه به خودی خود دمکراسی ساز است و نیازی به تبدیل آن به دژ فعالیت سیاسی نیست. بنیان های اساسی اجتماع و ستونهای جامعه ی مدنی چنانچه در فضایی سالم و طبیعی رشد و نمو کنند، هم بالذات هموار کننده ی راه دمکراسی اند، هم از پس محافظت از خود برمی آیند و هم نسبت به انحراف جامعه از مسیر نرمال تأثیر بازدارنده دارند. 
 
البته نباید از نظر دور داشت که ورود به عرصه ی فعالیت دانشجویی در مفهوم ایرانی اش واکنشی شجاعانه و معمولاً از سر صدق و صفاست به ناملایمات سیاسی و بی عدالتی های اجتماعی و تلاشی قابل ستایش است متکی به امید ایجاد تحولات خرد و کلان در نابسامانی های موجود. نحوه ی ورود گاه بسیار محرک احساسات است، همصدا شدن اولین یار دبستانی با مشت های رو به خدا، یا جادوی دوباره می سازمت وطن با دانشگاه بارانی. گاه کمی با کلاس تر، چاپ نشریه و جلسات مطالعاتی آثار مارکس و گاه.....هرکدامش که باشد آنقدر خودبخودی و سریع است که مجالی برای درنگ نمی دهد. بعد از آن هم که قضایا سلسله مراتبی است و پیروی از سنٌت پیشینیان اصل ابطال ناپذیر. مسیرها چنان مشخص اند که تردید در درستی راه به سراغ کسی نمی آید. پایان راه هم در صورت به در بردن جان از دو حال خارج نیست، یا سر عقل آمدن و بازگشت به آسّه برو آسّه بیاست، یا سرمایه گذاری اعتبار روزهای دانشجویی در ورود به میدان سیاست بزرگترها. در گذر سریع عمر مجالی برای دوره مجدد نیست و به لحظات کوتاه مرور خاطرات نیز، حسرت بازگشت و حلاوت نوستالژی آن ایام خوش، فرصتی برای انتقاد از خود باقی نمی گذارد. نویسنده به دفعات از همقطاران گذشته که امروز کم کمک در ردیف سیاسیون در می آیند، اینجا و آنجا در نوشته ها و مصاحبه ها خوانده و شنیده که شرایط امروز دانشگاه ها مطلوب نیست و نشاط سیاسی باید به دانشگاه برگردد. فعالان قدیمی می گویند که به جستجوی راههایی هستند که دانشجویان توان سازماندهی مجدد بیابند و صدای اعتراض را دوباره بلند کنند همانگونه که ما می کردیم. گویی جایگاه اساسی و ایده آل دانشگاه همان یا دستکم چیزی شبیه به همان بوده و هیچکس از آن سالها تا امروزدرنگی نیاندیشیده که آنجا که ما بودیم چه جای تصمیم گیری برای تسخیر لانه ی جاسوسی بود و چه جای کمپین کردن برای سید خندان و موسوی؟ گویی کسی این اصل آشکار را نمی بیند که نیروهای سیاسی هرچند که در قضاوت مردم خوب و بد داشته باشند، دانشگاه جولانگاه مناسب هیچکدام آنها نیست. انگار فریاد رهایم کنید دانشگاه را نه ما خوب ها می شنویم و نه آن بدها. اگر ما حیاط دانشگاه را ستاد سید ممد و موسوی کردیم، چرا آنها احمدی نژادی و گورستانی اش نکنند؟ اگر ما روزی امنیتی های سابق را با سلام و صلوات کرسی دادیم، دیگر چه جای گلایه از ریاست امنیتی های تازه نفس؟  
 
در هشتاد سالی که از پیدایش دانشگاه می گذرد، بهترین سال های زندگی فعالین دانشجویی فدای بازی کردن به جای کسانی شده که نه عرضه ی سیاست مداری را داشته اند و نه حس و حالش را. مملکت انقدر ناتندرست و عقب مانده است که نه تنها کسی را نمی توان مقصر چیزی دانست، بلکه باید بر دست بلندهمّتانی که اراده و عزم مبارزه را متّفق رویای دگرگونی می کنند بوسه ها زد. درکجای دنیا می گردند با وسواس که شبیه ترین آدم ها به کرکس را بیابند و به دربانی بگمارند تا آستین کوتاه و چاک مانتو اندازه بزند؟ کدام جغرافیا دکترای وزیر کشورش فتوشاپی است و وزیر علومش مقاله دزد است؟ هزار بدبختی اجتماعی و فرهنگی دیگر از بیرون به دانشگاه سرازیر شده و گویی همه چیز را دانشگاه باید که جبران کند، حتی تجربه ی ننشستن در کنار جنس مخالف را.  آنچه ما آن روزها در اعتراض به این همه وارونگی کردیم دلاورانه بود، اما شاید می شد مؤثرتر هم باشیم. ما نمی خواستیم بزدل و ببو باشیم، و نبودیم. ما سکوت خیابان ها را دوست نداشتیم و راهپیمایی کردیم. ما دلزده از سیاستمدار درجه دو ترسویی بودیم که باید هزاربار به دفترش می رفتی تا در روزنامه ی فردا جمله ای در دفاع از حقوق زن بگوید. خود نشریه نوشتیم. ما دلمان بهم می خورد از تلویزیونی که دانایان را راهی به آن نبود و دائم در کار پخش قرائتی بود و راز بقا. تریبون علم کردیم. نیت خیر داشتیم و راه دیگری نمی دانستیم. از مبارزان قدیمی تر شنیده بودیم درستش همین است و آنها هم از قدیمی ترها.....البته که مختصر تأثیری هم می گذاشتیم. صادقانه اش درس درستی نخواندیم. برایمان مهم هم نبود و باید از فرصت کوتاه دانشجویی بهره ی بهتری می بردیم. در میدان مبارزه، پاک اما از یاد برده بودیم که آنچه ما ازین سویش می کِشیم و حکومت از آن سو، ابداً شأن و منزلتش این نیست و برای کار دیگری ساخته اندش. بیچاره اصلاً رسالتش این است که گوشه ای بی صدا بنشیند، آموزش دهد، ریسرچ کند، پابلیش کند و برای خودش آقایی، خانمی، کسی باشد. 
 
آن روزها گذشته، اما شاید امروز دستکم بشود ماجرا را اینگونه هم دید که آن موزیک پرصدا و خوش خاطره ی یار دبستانی که وقت و بی وقت در تداخل زمانی با کلاس ها به آسمانش می بردیم، به همان اندازه ی اذان سرظهر خدشه ای به جایگاه دانشگاه بوده. کار سختی نیست. این را با چند ساعتی قدم زدن در مراکز علمی مناطق آرام و پیشرفته تر دنیا می توان بخوبی لمس کرد. شرایط امروز دانشگاه مسلماً چون هر جای دیگر مملکت ایران نگران کننده و بحرانی است. اما سکوت پادگانی امروز را که ناشی از تسلط یکسویه ی حکومت بر محیط دانشگاه هاست، باید با بریدن دست تجاوزگر حکومت در نبردی خارج از دانشگاه پایان بخشید، وگرنه تلاش برای تغییر بالانس نیروها از طریق تقویت نیروی سیاسی مخالفان در دانشگاه، شباهت میان دانشگاه و آکادمی را هر روز کمتر و کمتر خواهد کرد. پشت بی صدایی امروز دانشگاه که البته با مشت آهنین میسر شده نیت نکویی نیست. اما شاید دستکم عدو سبب خیر شود و یکی دوسال آرامی که سپری شده خداحافظی با تحرکات نامتعارف سیاسی و بازگرداندن دانشگاه به جایگاه حقیقی اش را بلحاظ روانی آسان تر کند. 
 
شاید بد نباشد اکنون که بسیاری از میان ما که به برکت فعالیت سیاسی در دوران دانشجویی کارشناس همزمان مسائل دانشگاه و سیاست روز شده ایم و در این کنفرانس و آن مصاحبه از لزوم احیای جنبش دانشجویی سخن می گوییم، قدری هم از زوایای دیگر بر آنچه گذشته بنگریم. شاید نتیجه ی دیگری گرفتیم و صادقانه اعلام نمودیم که ایها الناس! تخصص ما "فعالین دانشجویی" در تعطیلی کلاس و برگزاری تحصن و تریبون آزاد و بیانیه نویسی و.... اساساً سرکاری و محصول شرایط غلط مملکت خودمان است و خیری در میانش برای کسی نیست! عنوان فعال سیاسی اگرچه پرستیژ و خوشنامی فعال دانشجویی را ندارد، با عملکرد ما همخوان تر است و دانشگاه را ابزار کسب هویت سیاسی نمی خواهد. کسی چه می داند؟ شاید اگر ما و امثال ما بجای "فعال دانشجویی" فعال سیاسی بشوند و عمل سیاسی شان را از دانشگاه به خیابان ببرند، هم زودتر به نتیجه برسیم و هم دانشگاه آسیب بیشتری نبیند.   
 
دانشگاه را باید در ایران از باتلاق سیاست زدگی به در آورد و به جایگاه حقیقی اش برکشید. این کار بدون شک نیازمند درافتادن با سلطه ی جمهوری اسلامی است. اما "دانشجوی مبارز" ترکیب قشنگی نیست و چنگی به دل نمی زند، درست مثل "کودک کار". داشتن هردو نشانی از ناداشته های بسیار و نمودار اوضاع وخیم و شرایط نابسامان است. یکی جور جماعت خوابزده را می کشد و دیگری تاوان فقر و نداری را پس می دهد. کودک کار قهرمان هست، ولی نه تنها از مدرسه نرفتن و کار کردنش نجاتی فراهم نمی آید بلکه هزار معضل دیگر می روید. دانشجوی مبارز شاید هم ازاین جنس، هم قهرمان است و هم قربانی.
 
 

http://adf.ly/1587888/whostheadmin

No comments:

Post a Comment