Sunday, January 20, 2013

انتشار دست نوشته سخنرانی «دیانت و حکومت» مهندس مهدی بازرگان (بخش دوم)

مبداء و مسیر صحبتم را پدیده بزرگ تاریخى قرن خودمان یعنى تماس و برخورد غرب با شرق، و با تمدن و فرهنگ و تفوق‏هاى آن از قرن هجدهم به بعد قرار می‌دهم که عامل تحرک عمده و تسلط و تغییرات اساسى و کلى گردیده است. 
 
در قلمروى سیاسى و در فرهنگ اجتماعى، آن‌ها دو سوغات آوردند (یا ما دو سوغات اخذ کردیم): 
 
۱) تفکیک دین از سیاست یا لائیسیته، 
 
۲) ناسیونالیسم، آزادى و دموکراسى، و ایدئولوژی‌ها و فلسفه‌های سیاسی. 
 
این دو ارمغان یا اندیشه و ایده اصولاً زاییده رنسانس خودشان و عکس‏العمل در برابر هزار سال اقتدار کلیسا و حاکمیت دین در اروپا بود و با شرایط و سوابق ما نمی‌خواند. ما ضمن اینکه تحت تأثیرش قرار گرفتیم و گروه‌هایى به آن طرف رفتند، عکس‏العمل‌هایى هم در اردوى مخالف ایجاد شد. عکس‏العمل در برابر طرد روحانیت و تفکیک دین از سیاست، ورود روحانیت شیعه به سیاست و امور اجتماعى شد که سابقه نداشت: انقلاب مشروطیت، انقلاب اسلامى ولایت فقیه. 
 
عکس‏العمل در برابر ایدئولوژى‏هاى سیاسى، احیاى فکر اسلامى و دینی، و انتساب اهداف و برنامه‏هاى اجتماعى و انسانى و دنیایى به اسلام تا آنجا که همه گفتند اسلام و ادیان براى این آمده‏اند که روابط مردم را در خط صحیح و سالم و مفید بیندازند و جوامع را اداره کنند. منتها همان‌طور که ایدئولوژى‏هاى سیاسى فلسفى می‌نمایند. در صورتى که هیچ یک از این دو انتساب و استنباط صحیح نبود. 
 
از مجموع آن تأثیر و تأثر‌ها یا عمل‏‌ها و عکس‏العمل‏‌ها در این میدان وسیع سیاست و افکار، بلبشوى عجیبى به‌وجود آمده، ایران را میدان تلاطم، تحیّر و تعرّض و تلاش کرده است خوب است که بررسى وسیعى کنیم و آنچه را که حقیقت و حق است بیرون بیاوریم. مسئله دیانت و حکومت را مطرح نماییم حتى نسبت به خیلى باور‌ها و پذیرفته‏‌ها شک و تجدید نظر نماییم. 
 
این مسائل و موضوعات را جا دارد مطرح کنیم و جواب بدهیم: 
 
آیا ادیان الهى و بخصوص اسلام یک ایدئولوژى مکتب اجتماعى است و براى بهبود و اصلاح و اراده اجتماع آمده؟ هدف انبیاء دنیا سازى بوده است؟ اگر چنین است اسلام چه نظام حکومتى را تعیین کرده است، و حکومت اسلامى چیست؟ همچنین اقتصاد اسلامى، فرهنگ اسلامى و غیره؟ اگر نظام حکومتى سیستم‌های اقتصادى و غیره تعیین شده است آیا هیچ‌گونه ضابطه و اصول و احکامی وجود ندارد؟ 
 
در ایدئولوژ‌ی‌های سیاسى فلسفى و در نظام‌هاى حکومتى آنچه مهم و مقدس و اصل است دولت، مملکت، جامعه یا طبقه مى‏باشد و معمولاً فرد فداى جمع مى‏شود و در خدمت جمع قرار مى‏گیرد که مفید به جامعه باشد. آیا قرآن هم همین روش و برنامه را دارد؟ 
 
اگر ادیان الهى براى اداره اجتماع و تامین و تربیت دنیا نیامده باشد پس هدفشان چه بوده است و براى چه برنامه‏اى آمده‏اند؟ 
 
آیا خداوند پیغمبران را مأمور نبوت و تعلیم و اجراى دیانت کرده است و هم مأمور حکومت و ولایت؟ ‏
 
بر طبق قرآن وسنت رسول و ائمه، حاکمیت و مدیریت جوامع و حکومت اللَّه با چه کسى و چه مقامى باید باشد؟ 
 
مقصود از ولایت که در قرآن و حدیث آمده است چیست؟ 
 
مرز میان دیانت و حکومت کجا است؟ 
 
آیا خدا مأموریت اجرایى در امور دینى مردم را به کسى داده است؟ 
 
و دیانت احتیاج و اتکایى به حکومت دارد؟ یا اینکه حکومت صرفاً براى امور دنیایى مردم است؟ 
 
روحانیت در این وسط چه نقش و وظیفه‏اى دارد؟ و سرنوشتش در رابطه با حکومت و سیاست چگونه پیش‌بینی مى‏شود؟ 
 
ما به جاى اینکه تک تک این سوالات را تی‌تر کرده جدا جدا جواب بدهیم از آیات‌گروهى قرآن استفاده‌کرده، دوگروه را مطالعه و سعى می‌نماییم از لابه لاى آن‌ها تا آنجا که ممکن است جواب‌هایى براى مسائل فوق به‌دست آوریم و بعد با استمداد از آیات و احادیث و احکام دیگر به رفع ابهام‏‌ها و طرح جوانب مسائل بپردازیم. 
 
اولین گروه، گروه آیات ۲۴۹ تا ۲۵۶ سوره بقره (۲) است که مبتنى به سلطنت داوود مى‏شود و دیگری، گروه آیات ۳۴ تا ۴۲ سوره شورى (۴۲) است که جامعه نمونه مومنین را توصیف می‌نماید. 
 
گروه آیات سورهٔ بقره (۲) / ۲۴۶ تا ۲۵۳: 
 
«أَلَمْ تَرَ إِلَى الْمَلإِ مِن بَنِی إِسْرَائِیلَ مِن بَعْدِ مُوسَى إِذْ قَالُواْ لِنَبِیٍّ لَّهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِکًا نُّقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ قَالَ هَلْ عَسَیْتُمْ إِن کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتَالُ أَلاَّ تُقَاتِلُواْ قَالُواْ وَمَا لَنَا أَلاَّ نُقَاتِلَ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَقَدْ أُخْرِجْنَا مِن دِیَارِنَا وَأَبْنَآئِنَا فَلَمَّا کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتَالُ تَوَلَّوْاْ إِلاَّ قَلِیلاً مِّنْهُمْ وَاللّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ. 
وَقَالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طَالُوتَ مَلِکًا قَالُوَاْ أَنَّى یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ وَلَمْ یُؤْتَ سَعَةً مِّنَ الْمَالِ قَالَ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاهُ عَلَیْکُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللّهُ یُؤْتِی مُلْکَهُ مَن یَشَاء وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ. 
وَقَالَ لَهُمْ نِبِیُّهُمْ إِنَّ آیَةَ مُلْکِهِ أَن یَأْتِیَکُمُ التَّابُوتُ فِیهِ سَکِینَةٌ مِّن رَّبِّکُمْ وَبَقِیَّةٌ مِّمَّا تَرَکَ آلُ مُوسَى وَآلُ هَارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلآئِکَةُ إِنَّ فِی ذَلِکَ لآیَةً لَّکُمْ إِن کُنتُم مُّؤْمِنِینَ.» [۳۴] 
«فَلَمَّا فَصَلَ طَالُوتُ بِالْجُنُودِ قَالَ إِنَّ اللّهَ مُبْتَلِیکُم بِنَهَرٍ فَمَن شَرِبَ مِنْهُ فَلَیْسَ مِنِّی وَمَن لَّمْ یَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّی إِلاَّ مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِیَدِهِ فَشَرِبُواْ مِنْهُ إِلاَّ قَلِیلاً مِّنْهُمْ فَلَمَّا جَاوَزَهُ هُوَ وَالَّذِینَ آمَنُواْ مَعَهُ قَالُواْ لاَ طَاقَةَ لَنَا الْیَوْمَ بِجَالُوتَ وَجُنودِهِ قَالَ الَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُم مُّلاَقُو اللّهِ کَم مِّن فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللّهِ وَاللّهُ مَعَ الصَّابِرِینَ. 
وَلَمَّا بَرَزُواْ لِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ قَالُواْ رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَیْنَا صَبْرًا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْکَافِرِینَ. 
فَهَزَمُوهُم بِإِذْنِ اللّهِ وَقَتَلَ دَاوُدُ جَالُوتَ وَآتَاهُ اللّهُ الْمُلْکَ وَالْحِکْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا یَشَاء وَلَوْلاَ دَفْعُ اللّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَّفَسَدَتِ الأَرْضُ وَلَکِنَّ اللّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعَالَمِینَ. 
تِلْکَ آیَاتُ اللّهِ نَتْلُوهَا عَلَیْکَ بِالْحَقِّ وَإِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ.» [۳۵] 
 
نکاتى که از این آیات مى‏توانیم در بیاوریم: 
 
۱- تفکیک اصولى حکومت و سلطنت از نبوت و توام شدن استثنایى آن (برای: داوود، سلیمان، موسى، و پیغمبر آخر الزمان ولى نه ابراهیم، نه عیسى و نه نوح). 
۲- امضاى خدا در زیر نظام سلطنتى ولى با شرایط و ترتیبات و ضوابط و در هر حال رضایت و درخواست و انتخاب خود مردم. 
جاى صحبت و بحث تفکیک دین از سیاست است. 
۳- سلطنت براى جنگ و جنگ براى دفاع از وطن (خانه و خانواده). دفاع مردم هم به‌عهده خودشان است و این دفاع، دفاع خدایى و سبیل‏الله است. 
۴- انتظار خدا از تقاضاى مردم براى حکومت و سلطنت و وضع قوانین جنگى یا حکومتى. امضاى حق تصمیم‏گیرى و مسئولیت ملی. 
۵- ملک و حکومت از آن خدا است ولى خدا به بشر واگذار مى‏کند (و البته نوبتى بلکه مَنْ یَشاء) و امانت است. 
۶- موروثى بودن و متمول بودن را قرآن امضا نمى‏کند. جسم و زور پهلوانى داشتن و دانایى و دانشِ کار داشتن را از لوازم آن می‌داند. 
 
مطالب وابسته و حاشیه و استنباط‌هاى کلى: 
 
۱- ولایت و نبوت دو فونکسیون جدا است. 
در مورد موسى اول مأموریت است و بعد نبوت. در تورات پیش‏بینى و منع گرایش به استبداد شده است. 
در مورد پیغمبر خودمان «وَشَاوِرْهُمْ فِی الأَمْرِ» گفته مى‏شود به رأىِ اکثریت عمل می‌کند. على (ع) هم همین‌طور. در نهج البلاغه می‌فرماید حاکم مردم‏اند. 
۲- حکومت و سلطنتى که مورد بحث است براى جنگ است نه براى چیزهاى دیگر همهٔ انبیا (از جمله ابراهیم، نوح، یعقوب، اسحق، یوسف، ایوب، ذکریا و خود عیسى چنین بوده‌اند. و کمک جنگ دفاعى است و دفاع هم به‌عهدهٔ خود مردم است. 
۳- در عین اینکه در این آیات و در جاهاى دیگر هیچ نظام حکومتى خاصى را چه سلطنت، چه مشروطه، و چه دمکراسى یا کمونیستى و تئوکراسی را تعیین نمی‌کند. نسبت به حکومت و ادارهٔ امت و اجتماع بی‌طرف است و دستور‌ها و اصول و ضوابطى را تعیین نمی‌نماید: 
 
«یَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُم بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَى فَیُضِلَّکَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ بِمَا نَسُوا یَوْمَ الْحِسَابِ.» [۳۶] 
«إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُکُمْ أَن تُؤدُّواْ الأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا وَإِذَا حَکَمْتُم بَیْنَ النَّاسِ أَن تَحْکُمُواْ بِالْعَدْلِ إِنَّ اللّهَ نِعِمَّا یَعِظُکُم بِهِ إِنَّ اللّهَ کَانَ سَمِیعًا بَصِیرًا.» [۳۷] 
«لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِیَعْلَمَ اللَّهُ مَن یَنصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَیْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ عَزِیزٌ.» [۳۸] 
«وَإِذَا تَوَلَّى سَعَى فِی الأَرْضِ لِیُفْسِدَ فِیِهَا وَیُهْلِکَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللّهُ لاَ یُحِبُّ الفَسَادَ.» [۳۹] 
«الَّذِینَ طَغَوْا فِی الْبِلَادِ. 
فَأَکْثَرُوا فِیهَا الْفَسَادَ.» [۴۰] 
«وَلَا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیَاءهُمْ وَلَا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ.» [۴۱] 
 
۴- ملک و حکومت از آن خدا است ولى خدا به‌هر‌کس بخواهد واگذار مى‏کند (وَاللّهُ یُؤْتِی مُلْکَهُ مَن یَشَاء) [۴۲] و این ملک و حکومتى که امضاء خدا دارد مرقوم با حکمت و علم و نیرو باید باشد. 
۵- همه جا صحبت و عنایت روى ناس است یعنى تعهد و وظیفه نسبت به ناس، نه استبدادى فعال مایشائی و مالک الرقابى که حکومت براى مردم و حق مردم است حکومت حقّى است و امانتى است از جانب مردم که باید به آن‌ها رد کرد. در امور رسالت و نبوت، پیغمبران در برابر خدا مسئول‏اند و امور از جانب خدا، و اینجا در برابر مردم. حتى در آیه سوره حدید هم باز ناس است که قیام به قسط می‌نماید یعنى حکومت دمکراسى و حرکت دسته جمعى. یعنی نوع حکومت مرضى خدا، باید مرضى ناس و هم صدایى با مردم باشد. یعنى دموکراسى: 
«کَیْفَ تَکُونُو عَلَیْکُمْ»، «اَلنّاس على دِینَ مُلُوکِهِمْ» 
۶- موازین و ضوابط و اصولى که تعیین شده است. عدم تبعیّت از هواى نفس، حکم به حق، راه خدا را در پیش گرفتن، امانت‌دارى، حکم به عدل، قیام به قسط که در آیه سوم آمده است. فساد را خدا دوست ندارد ولایت نباید باعث هلاک حرث و نسل شود. 
۷- در آیه سوره حدید (۵۷) تصریح به تزیل موازین و ضوابط در کنار کتاب ولى کى اجرا کننده است؟ خود مردم رفع آن اشتباه که این دستور انقلاب و مبارزه و سرنگون کردن سلاطین و دیکتاتور‌ها است. وسیله را هم خدا مى‏فرستد، هم براى معیشت و معاش و هم براى جنگ و دفاع و جلوگیرى از تجاوز. ما هستیم که باید از آیین هم استفادهٔ صلح‌جویانه ببریم و ضمناً در راه خدا هم کمک بکنیم و هم از ناسِ آن استفاده کنیم. 
۸ - این مخاطب قرار دادن مردم در آیات براى حکومت در میان مردم نمودن
فساد نکردن، احسان‌کردن، رد امانات‌کردن، وفاى به‌کیل و قسط نمودن، قیام به‌قسط کردن می‌رساند که خود مردم هستند که عامل امور و حاکم مى‏باشند نه زمام داران خاص. حکومت از آن مردم است و اختصاص به‌طبقه خاص انبیاء و اولیاء و فق‌ها ندارد. 
ضمناً انبیاء فقط معیار و حکم را مى‏دهند و می‌گویند. 
۹- اما قسط که در اینجا آمده است خیلى مبهم و تاریک است استفاده مساوات و جامعه اشتراکى بدون طبقه اختلاف کرده‏اند یا عدالت اجتماعى گفته‏اند تا جامعه بى‏طبقه و توحیدى هم رفته‏اند. مترجمین و مفسرین قسط و عدل را مترادف‌گرفته‏اند. درحالی‌که در قسط اندیشه کمیّت و اندازه به‌جاى کیفیت مى‏آید و رعایت موازین و قوانین و حقوق را به‌طور دقیق کردن است. رفتار بالسّویه و یکنواخت با مردم برمبناى قرار و میزان معینِ مقبول. جاهایى‌که کلمه قسط آمده است، و چیزهایى‌که همراه آن آمده است را از نظر بگذرانیم: 
«وَأَوْفُواْ الْکَیْلَ وَالْمِیزَانَ بِالْقِسْطِ» [۴۳] 
«فَأَوْفُواْ الْکَیْلَ وَالْمِیزَانَ وَلاَ تَبْخَسُواْ النَّاسَ أَشْیَاءهُمْ وَلاَ تُفْسِدُواْ فِی الأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاَحِهَا» [۴۴] 
«وَإِلَى مَدْیَنَ أَخَاهُمْ شُعَیْبًا قَالَ یَا قَوْمِ اعْبُدُواْ اللّهَ مَا لَکُم مِّنْ إِلَـهٍ غَیْرُهُ وَلاَ تَنقُصُواْ الْمِکْیَالَ وَالْمِیزَانَ إِنِّیَ أَرَاکُم بِخَیْرٍ وَإِنِّیَ أَخَافُ عَلَیْکُمْ عَذَابَ یَوْمٍ مُّحِیطٍ. 
وَیَا قَوْمِ أَوْفُواْ الْمِکْیَالَ وَالْمِیزَانَ بِالْقِسْطِ وَلاَ تَبْخَسُواْ النَّاسَ أَشْیَاءهُمْ وَلاَ تَعْثَوْاْ فِی الأَرْضِ مُفْسِدِینَ.» [۴۵] 
«وَنَضَعُ الْمَوَازِینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیَامَةِ» [۴۶] 
«وَإِنْ حَکَمْتَ فَاحْکُم بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ.» [۴۷] 
«وَالسَّمَاء رَفَعَهَا وَوَضَعَ الْمِیزَانَ. 
أَلَّا تَطْغَوْا فِی الْمِیزَانِ. 
وَأَقِیمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَلَا تُخْسِرُوا الْمِیزَانَ.» [۴۸] 
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ کُونُواْ قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاء لِلّهِ وَلَوْ عَلَى أَنفُسِکُمْ أَوِ الْوَالِدَیْنِ وَالأَقْرَبِینَ» [۴۹] 
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ کُونُواْ قَوَّامِینَ لِلّهِ شُهَدَاء بِالْقِسْطِ وَلاَ یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلاَّ تَعْدِلُواْ اعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى وَاتَّقُواْ اللّهَ إِنَّ اللّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ.» [۵۰] 
«أَوْفُوا الْکَیْلَ وَلَا تَکُونُوا مِنَ الْمُخْسِرِینَ. 
وَزِنُوا بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِیمِ.» [۵۱] 
قسط همه جا با میزان و ترازو آمده است و ترازو کارش سنجیدن درست و تعادل و متعادل کردن، دریافت و تعهد با تحویل و تعهد و کم فروشى و برخلاف قوانین
معامله و عمل نکردن است و رعایت موازین و مقررات و معیار‌ها را کردن است. 
سورهٔ شورا (۴۲) / ۳۶ تا ۴۴: 
«فَمَا أُوتِیتُم مِّن شَیْءٍ فَمَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَمَا عِندَ اللَّهِ خَیْرٌ وَأَبْقَى لِلَّذِینَ آمَنُوا وَعَلَى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ. 
وَالَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبَائِرَ الْإِثْمِ وَالْفَوَاحِشَ وَإِذَا مَا غَضِبُوا هُمْ یَغْفِرُونَ.» [۵۲] 
«وَالَّذِینَ اسْتَجَابُوا لِرَبِّهِمْ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَیْنَهُمْ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنفِقُونَ. 
وَالَّذِینَ إِذَا أَصَابَهُمُ الْبَغْیُ هُمْ یَنتَصِرُونَ. 
وَجَزَاء سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِّثْلُهَا فَمَنْ عَفَا وَأَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى‌اللَّهِ إِنَّهُ لَا یُحِبُّ الظَّالِمِینَ. 
وَلَمَنِ انتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأُوْلَئِکَ مَا عَلَیْهِم مِّن سَبِیلٍ. 
إِنَّمَا السَّبِیلُ عَلَى الَّذِینَ یَظْلِمُونَ النَّاسَ وَیَبْغُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ أُوْلَئِکَ لَهُم عَذَابٌ أَلِیمٌ. 
وَلَمَن صَبَرَ وَغَفَرَ إِنَّ ذَلِکَ لَمِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ. 
وَمَن یُضْلِلِ‌اللَّهُ فَمَا لَهُ مِن وَلِیٍّ مِّن‌بَعْدِهِ وَتَرَى‌الظَّالِمِینَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذَابَ
یَقُولُونَ هَلْ إِلَى مَرَدٍّ مِّن سَبِیلٍ.» [۵۳] 
 
در این آیات، و در تمام آن‌ها، همه جا طرف خطاب خود مردم بیشتر به‌صورت فرد فرد جامعه است نه خود جامعه. بدون آنکه از یک فرد بالا سر یا نماینده، رابط یا حاکم صحبت شده باشد. چه به‌نام مَلِک و سلطان و شاه، چه به‌نام فرد منتخب مردم و چه به‌نام یک مجلس یا موسسه عمومى. 
 
احکام و سفارش‌ها کلى و عبادى است که فرد را به اول سرچشمه می‌گذرد و فقط یکى از آن‌ها به‌نظر مى‏آید جنبهٔ اجتماعى و ادارى جامعه یا حکومت را داشته باشد که خیلى هم بعداز مشروطیت ما مورد استناد قرار گرفته است «وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَیْنَهُمْ» [۵۴] در حالی‌که موضع ظاهراً ناچیزى در ضمن سایر احکام و سفارش‏‌ها دارد و مع‏ذلک نام خود را به‌شکل سوره داده است. اگر دقّت کنیم مى‏بینیم سایر دستورات نیز در همین عبادى بودن، خالى از تأثیرات اجتماعى و ادارى یا حکومتى نیست. 
 
آیه ۳۶ سوره شورى (۴۲) ایدئولوژى و هدف جامعه است، در برابر دنیاپرستى که هدف تمدن امروزى غربى و شرقى است. آیه ۳۷ قلم روی دادگسترى و دوائر انتظامى است. آیه ۳۸: سوره شورى (۴۲) اولش ایدئولوژى و عبادى است و آخرش اقتصادى است، اقتصاد آزاد غیردولتى، و با سیاست مصرفى و مالیات و عوارض و خدمات سروکار دارد. آیه ۳۹ سوره شورى (۴۲) مبارزات اجتماعى و سیاسىِ ملى و هدف وزارت دفاع است آیه ۴۰ روابط عمومى و ضوابط و فرهنگ اجتماعى یا تربیت و تفاهم ملى است و باز وزارت دادگسترى. همچنین آیه‏هاى ۴۱ و ۴۲ سوره شورى (۴۲) که دفاع اجتماعى و تا حدودى سیاست داخلى و خارجى و بین‏المللى‏اى (به‌دلیل فى‏الارض) و جانشین شوراى امنیت سازمان ملل متحد مى‏شود. آیه ۴۳ سوره شورى (۴۲) باز ارشاد اخلاقىِ فردى و اجتماعى است و روابط فرهنگ عمومى. آیه‏هاى ۴۲ و ۴۴ پرونده را مى‏بندد و آب پاک به‌دست انسان‏‌ها مى‏ریزد که اگر راه خلاف و خارج خدا را بگیرند و خدا هدف و رهبرشان نباشد ولى سرپرست و حکومت مطلوب نخواهد داشت و حوالت آن‌ها به آخرت است. در حکومت اسلامى جامعه قوانین و اوامر خود را بر افراد دیکته و تحمیل مى‏کند و جامعه حاکمیت برفرد ندارد بلکه افراد تبعیت از خدا به جامعه خدمت مى‏کنند و با مشورت و رایزنی با یکدیگر اداره‏اش مى‏کنند: 
 
«کُلُّکُمْ رَاعٍ وَ کُلُّکُمْ مَسْئُولٌ عَنْ رَعِیَّتِه.» [۵۵] 
یا: 
«مَنْ اَصْبَحَ وَلَمْ یهْتَمَّ بِاُمُورِ الْمُسْلِمِینَ فَلَیْسَ بِمُسْلِمٍ.» [۵۶] 
 
اگر در یک جمع و جامعه‏اى این اهداف و اصول و احکام و اخلاق رعایت شود در اداره و حیات آنجامعه مشکل عمده‏اى باقى نخواهد ماند و کار‌ها یا امرشان با همکارى و مشورت یکدیگر حل مى‏شود. احتیاج به‌شاه و دولت و حکومت نخواهند داشت. براى نماز خواندن، انفاق کردن و نیکى و گذشت کردن، هر کس منفرداً تصمیم مى‏گیرد و عمل مى‏کند ولى در اداره جامعه و در «أَمْرُهُمْ» چون ارتباط و اتکاء به منافع و اطلاعات و نظریات و خدمات دیگران و به مجموعه دارد مسئله مشورت در میان مى‏آید. در هر حال «أَمْرُهُمْ شُورَى بَیْنَهُمْ» به صورت یک عمل جزیى ساده جلو کرده است که در صورت ایمان و اخلاق و احسان و انضباط است و آسان انجام خواهد شد. ضمناً- نکته مهم- نه هیچ وظیفه و نقشى به زعیم و رهبر و رئیس و روحانى و فقیه براى ادارهٔ جامعه داده شده و نه اجراى عملیِ دین به عنوان وظیفهٔ دولت و حکومت در میان مى‏آید. 
 
خلاصه آنکه در یک قالب ایمانى- عبادى و اخلاقى اجتماعى، همهٔ مسائل ارتباطى، اقتصادى، اجتماعى، ادارى، یا قضایى و سیاسى است. 
 
سیاست به معناى اداره و مدیریت و اجراى تأمین از ابواب دیانت و وظایف رئیسى قرار داده شد است بدون آنکه حاکم بر دیانت باشد و یا دیانت آمِر بر آن، بلکه خود مردم و شور بین آن‌ها را حاکم قرار داده است.
 
مسئله تفکیک یا عدم تفکیک دین از سیاست
 
حکومت منهاى دین (کتاب محمد مهدى شمس‏الدین، ترجمه حسین شمس‏گیلانى- بهار ۱۳۶۲): اینکه مى‏گویند دین و سیاست یکى است صحیح نیست اگر یکى بود همه پیغمبر‌ها حکومت می‌کردند. 
 
اینکه می‌گویند حکومت و سیاست و اداره مملکت اسلامى باید در دست فق‌ها و ولى‏فقیه باشد و حکومت قلمروى خاص آنهاست نیز غلط است به‌‌ همان دلیل بالا به دلیل اینکه ائمه ما چه حضرت امیر (ع) چنین مطالبه‏اى نکردند و به‌علاوه صِرفِ روحانى و فقیه بودن ما را بى‏نیاز از سایر شرایط نمى‏کند. 
 
البته اگر مردم یک فقیهى و عالم دینى را براى شغل مدیریت و یا ریاست و وزارت انتخاب ‏کنند و آزادانه رضایت دارند اشکالى ندارد، خودشان می‌دانند و چه بسا در وجود و سابقه او نشانه‏هاى اعلا و کافى وجود داشته است که استحقاق این کار را پیدا کرده است. 
 
به طریق اولى و به فرض که حاکمیت دین بر سیاست و حکومت محرز باشد حاکمیت روحانیت هیچ مجوزى ندارد و در هیچ آیه و حدیث و سنت نیامده است که زمام امورتان را به روحانیون- به صِرفِ روحانى بودن- بدهید. تجربه نشان داده است که روحانیت علاوه بر عدم علم و آشنایى و تجربه و تربیت براى امر مدیریت و سیاست، به‌طور على‌الاطلاق احراز قدرت و ثروت او را از فضایل روحانیت و احترام در نزد مردم محروم کرده و قدرت و حاکمیتش بالمال سبب اعراض مردم از خود آن‌ها و از دین و شرعیات و خدا مى‏شود. 
 
ادامه مطلب (بخش سوم) ...

http://adf.ly/1587888/whostheadmin

No comments:

Post a Comment