حال مىآئیم سر اینکه توام شدن دین و سیاست از نظر قرآن و سنت چگونه است.
هر زمان که متدین خواسته است دیانتش را وارد و حاکم بر سیاست نماید و یا دولتیان و سیاستمداران و مبارزین سیاسى خواستهاند دین را وسیله پیشرفت و نفوذ و قدرت بسازند، در هر دو مورد نتایج خراب از آب در آمده و هر دو جهت زیان بردهاند (مرز میان دین و سیاست [۵۷] ۲۱/۶/۱۳۴۱ صفحه ۲۰ ذیل عنوان افراط و تفریط). در این کتاب گفته بودیم: (صفحه ۴۵ و ذیل عنوان این مرز کجا است و چگونه است؟): میان دین و سیاست جدالى و بیطرفى نیست، هر دو بهمکار دارند... وظیفهٔ دینیِ عینى هر فرد مسلمان نظر داشتن و فعالیت و دخالت در سیاست است و لازم است علم و لوازم دین دخالت را تا حدودى که جنبهٔ عمومى دارد فراگیرد.
۱- دین نه تنها با سیاست بلکه با کلیهٔ شئون زندگى و با جهان مرز مشترک دارد ولى مرزى است یکطرفه. دین در زندگى و در اخلاق و عواطف و سیاست دخالت مىکند هدف و جهت میدهد اما آنها نباید دخالت در دین نمایند و راه و رسم دین را تعیین کنند در این صورت ناخالصى و شرک پیش مىآید.
۲- دین اصول سیاست و هدف حکومت را تعیین مىکند ولى آن طرفتر وارد جزییات نمىشود... همین طور هم انتخاب متصدیان و طرز ادارهٔ کار، امرى نیست که دیانت در آن نظر مستقیم داشته باشد و روحانیت بتواند در انتصابها و دستورالعملها به استناد مقام دینیِ خود دخالت نماید.
۳- ورود در سیاست به معناى اعم کلمه و برطبق حدود و مرزهاى فوقالذکر نیز چون ضرورى و ظاهراً واجب است تدارک و توجه به مقدمات و شرایط و لوازم آن نیز واجب مىشود... پس همه باید ناظر و ناصح زمامداران و مامورین دولتى باشند.
۴- دین و سیاست نباید با هم مخلوط و مشتبه شوند... در هر دو جا رعایت اصالت
و استقلال و آزادى لازم است. یک جا پیش مسلمانان حل شده است و حکومت- که باید شورایى باشد- مقام و نقش بزرگى ندارد یعنى مسئلهاى نمىماند که مورد پیدا کند جز در کارهاى عمرانى و ادارى ساده (مثال کشور سویس که مىگفتند عدلیه ومحاکم قضائى ندارد و شکایت مردم و دخالت عدلیه سالى دو سه بار بیشتر پیش نمىآید یا داستان سوال آن طبیت خارجى و جواب پیغمبر که چون افراد ما تا گرسنه نشوند چیزى نمىخورند و قبل از سیر شدن دست از غذا برمیدارند احتیاج به طبیعت ندارند و همچنین ضربالمثل انگلیسی:
An apple a day keeps doctor away
با ایمان و اخلاق و عمل افراد حکومت و حاکمیت و دولت از میان مىرود. پس هدف از اول تا آخر خدا است و آخرت. طرف صحبت هم مردماند و خود افراد. اداره اجتماع و رفاه و سلامت بهدست افراد و از طریق عبادات و اخلاق انجام مىشود. پس در مرتبه اول و حساسیت و اهمیّت در مقایسه فرد و اجتماع، فرد است که اصالت و اولویت دارد.
مقایسه میان نظرات مکاتب امروزى دنیاى متمدن و اسلام دربارهٔ فرد و جامعه یا مردم و حکومت
در اروپا بعداز سقوط حکومتهاى مطلقهٔ کلیسا و پادشاهان و امرا که در برابر تمام آنها مردم و فرد محکوم به اطاعت و خدمت و ملوکیت بود، با پیش آمدن رنسانس و رواج افکار ناسیونالیستى و لیبرالیسم، دموکراسى، سوسیالیسم، کمونیسم و غیره داعیهٔ همهٔ آنها دفاع از حقوق و ارزش انسانها و مردم در برابر صاحبان زور و تزویر و زر بوده است و عنایت به مقام انسانیت ولى در عین حال، و به موازات آن یک سیر عمومى صعودى بهطرف دولت و قدرت مرکزى و حکومت مشاهده مىشود.
غرضشان و ادعایشان دفاع از توده ناس و جامعه در برابر زورگویان و استعمارگران و استحمارکنندگان اهل سوءاستفاده است. مکاتب غربى و شرقى اروپا (بیش از غربىها) خواستهاند به ملت و به مردم به تودهٔ رنجبر اهمیّت و اصالت بدهند، براى این کار آن را متشکل و مجتمع و قوى مینمایند و از جامعه و اجتماع و دولت که نمایندهٔ اجتماع است میخواهند مدافع خود و افراد و تأمینکنندهٔ احتیاجات و رفاه و ترتیبات دیگر باشد. خواه ناخواه فرد را بهجرم اینکه ممکن است زورمند یا ثروتمند یا هوشمند و صاحب تمکن و برترى بوده، بهدنبال جاه و سور و تسلط برود، محتاج، محدود، محکوم و مستخدم مینمایند فرد فداى جمع مىشود و زور و تزویر دستوبال او را مىبندد. حتى در نظامهاى لیبرال و دموکراتیککه مدعى ارزشگزارى و آزادى و حیثیت و حقوق او هستند. دولت و حکومت است که روز بهروز بیشتر متعهد، متشکل و مسلط میگردد. ابتدا بهدلیل تقویت و مرکزیت در برابر فئودالهاى داخلى و دشمنان خارجى و سپس در برابر اعیان و رجال و سرمایهداران. فرد خدمتگزارِ مزدور، و حمایت شده جامعه میشود و جامعه حافظ و حامى و معلم و مراقب فرد، و هدف و موضوع همهٔ تلاشها و تفکرها و سیستمها میگردد. سعادت انسانها از طریق دولتها و جامعهها تأمین میگردد. جمع انسانها و جامعه ارزش و امنیت و قدرت و اصالت پیدا مىکند و فرد حیثیت و استقلال خود را از دست داده، باید مندمج و مطیع و مستخدم جامعه گردد. انسان تبدیل به اسباب و به حیوان میگردد. اساس استدلال هم در این است که چون انسان اصولاً سود طلب و خودپرست است و همین که آزاد گذارده شود سوءاستفاده مینماید و کلاه سردیگران و دولت و جامعه مىگذارد ضرورت دارد که محدود و مزدور شود و مسلماً دولت و دستگاهى که همهٔ نیروها اعم از انسانى، اقتصادى، فکرى، ادارى و انتظامى و دفاعى را در خود جمع کرده است قدرت و صلاحیت بیشترى براى اداره و برنامهریزى و رهبرى دارد. بنابراین تفحصات و مکالمات و مکاتب فلسفى و سیاسى و اقتصادى یکسره به جستوجوى مهمترین نظام و سیستم حکومت و مدیریت و سازمان اجتماعى میرود. هدف هم همه جاه رفاه و سعادت دنیا است، چون غیر از دنیا و جهان موجودِ محسوس مسلم، چیز دیگرى را نمىشناسند. همه این نظامها، باوجود اختلافات مربوطه، نظامهاى دنیاپرستى، دنیادارى و دنیاسازى است. دنیاسازى نه به معناى پست و حیوانى و مادى کلمه، بلکه با محتواى وسیع و کامل و معقول سلامت و رضایت و عدالت و علم و ترّقى و معنویات زندگى.
البته در این طریق، موفقیتهاى بزرگى هم بهدست آوردهاند ولى از یک طرف فرد انسان را از استقلال و آزادى و ارزش مىاندازند و از طرف دیگر چون هدف دنیا است و دنیا هم از حیث ظرفیت تنگ است و محدود و از حیث توقع و تمنا بینهایت مىباشد و حکومت جهانى واحد و امت واحد وجود ندارد رقابتها باعث جنگ و جدال دائم و صرف شدن سرمایهها و نیروها در جهت تزاحم و تخاصم و حذف یکدیگر میگردد.
امّا در ادیان و قرآن درست عکس این جریان است. از یک طرف هدف و محیط حیات و فعالیت مجموعه دنیا و آخرت به معناى بینهایت و جاویدانى مىباشد و از طرف دیگر همه توجه و تعلیمات روى فرد انسان و آن هم درون و شخصیت انسان میرود. سعى در این است که فرد با خدا رابطه پیدا کند، رضاى او را بطلبد و خود را بنده خدمتگزار و مرضى او بنماید. که راهش تقوا از اضرار به مردم و خدمت به خلق است.
عبادت بهجز خدمت خلق نیست بهتسبیح و سجاده و دلق نیست
حرف ادیان این است که ما شخص را و هر شخصى را درست مىکنیم و خدایى مىکنیم و بعد از مجموعه این افراد که خدایى مىشوند جامعه مطلوب با عدالت و صمیمیت و صلح و سلامت و سرنوشت درخشان بیرون خواهد آمد.
دنیا مطلوب و مورد نظر مىشود ولى بهخاطر آخرت و در راه تدارک آخرت (اَلْدُّنْیَا مَزْرَعَةٌ الآخِرَةِ) [۵۸] چنین افراد که خدمتگزار یکدیگراند و خوددار از آزار و تعدّى، هر کدام یک پا دولت مىشوند:
«کُلُّکُمْ رَاعٍ وَ کُلُّکُمْ مَسْئُولٌ عَنْ رَعِیَّتِه.» [۵۹]
در ادیان (و بهطور اخص و روشن در اسلام و قرآن) قضایا صورت معکوس دارد:
۱- هدف زندگى و برنامه فعالیتها، تأمین معقول و مطلوب دنیا نیست، خدا است و آخرت؛ اماآخرت از طریق دنیا (و دنیا ابتلاء و وسیله است) بنابراین جامع آخرت و دنیا هر دو.
۲- توجه اصلى به عنوان عامل تأمین زندگى و سعادت انسان، جامعه نیست (جامعه یا دولت، حزب، مکتب و غیره) و جامعه نه فرد را عنداللزوم فداى خود مىکند و نه تعهدى دارد، توجه روى انسان است و افراد، اما حرکت بهسوى خدا و برنامهٔ عبادت از طریق خدمت به خلق بوده، فرد در برابر جمع مسؤل و متعهد میباشد و سرنوشت قوم تابع سرگذشت نفوس یا افراد قوم است، بنابراین شامل فرد و جمع هر دو مىشود.
در سوره حمد (۱) که رکن نماز و از جهتى خلاصه قرآن است هر فرد رابطهٔ رضایت و سپاس با خداى ارباب این دنیا و مالک سلطان روز جزا برقرار مىسازد ولى تعهد عبادت و استعانت و درخواست برنامه و هدایت را بهطور دستهجمعى ادا مىکند و پیمان مىبندد هم اشعار به ارتباط و بستگى فرد با جمع است و هم اشعار به تعهد در برابر جمع. فریضه مهم و اساسى امر به معروف و نهى از منکر نیز در مقایسه با تعلیمات و اجرائیات و تبلیغات که در دولتهاى امروزى به عهده و در اختیار و انحصار آنها گذارده شده است، جریان معکوس دارد. افراد هستند که به یکدیگر توصیه به حق و به صبر مىنمایند و به سایرین و به امراء و مأمورین امر به معروف و نهى از منکر کرده مانع سلطه اشرار، یعنى فساد و خرابى دولت مىکند. حدیث «کُلُّکُمْ رَاعٍ وَ کُلُّکُمْ مَسْئُولٌ عَنْ رَعِیَّتِه.» نیز همین معنى را مىرساند. هر فرد در حکم دولت است و سایرین رعیت او مىباشند و بهنوبه خود رعیت سایرین محسوب مىشود. ضامن اجرا هم در این حالات و جریانات اوامر و نیروهاى انتظامى و جاسوسی دولت نیست، اختیار و ایمان خود مردم است.
بهقول MARCEL BOISARD:
«علت اینکه مسلمانان و اسلام با وجود خلفا و حکومتهاى نااهل و استبدادى و فاسد باقى مانده، حیات و حرکت خود را از دست نداده شکوفایى و هیجان و سازندگى دارند به این دلیل است که دولتها و حکومتها کارهاى نبوده اثر چندان روى افراد و روى ایدئولوژى نداشتهاند بلکه ایمان حاکم بر امت اسلام مىباشد»
چند نمونه براى اینکه ببینیم چگونه در قرآن، جامعه و اجتماع و اقتصاد و حکومت و عافیت دنیا هدف اول نبوده، همهٔ اینها وسایل تربیت و تکامل فرد میگردد.
۱- انفاق و ربا و اقتصاد
برخلاف تصور و تفسیر و تشریح و تعبیرهاى متداول، زکات و صدقه و انفاقات یک عمل اقتصادى و به منظور اجتماعى که توزیع صحیح ثروت و تأمین رفاه امت را بنماید، نبوده است بلکه غرض تزکیه و تثبیت و تعالى خود افراد است.
«الَّذِی یُؤْتِی مَالَهُ یَتَزَکَّى.» [۶۰]
«وَتَثْبِیتًا مِّنْ أَنفُسِهِمْ» [۶۱]
شرط قبولى، عدم ریا و پاداش است که در این صورت ثوب ندارد و گناه و شرک هم حساب مىشود. در حالیکه اگر منظور جامعه بود فرقى نمیکرد که اجبارى یا ریاکارى باشد. ربا در برابر صدقه و انفاق آمده «یَمْحَقُ اللّهُ الْرِّبَا وَیُرْبِی الصَّدَقَاتِ» [۶۲] و اثر معکوس صدقه را روى شخص داشته، اعلان جنگ به خدا حساب مىشود و تماس شیطانى است و خود شخص را ساقط و منحط مینماید، ضدتزکیه است.
۲- حکومت و امر...
(این حرف که انبیاء و ادیان آمدهاند که جوامع را اداره کنند و مردم بتوانند در سلامت و امنیت و سعادت زندگى کنند مطرح و رد شود)
حالا این سوال مطرح مىشود که پس ادیان و انبیاء که براى جامعه و نیستند پس براى چه هستند؟
«اَلْمُلْک یَبْقى مَعَ الْکُفْر وَ لایَبْقى مَعَ الظُّلم» [۶۳]
دلیل بر این است که حکومت خوب احتیاج به دین ندارد و کلام على (ع) به معاویه که هرامتى ناگزیر از امام صالح یا فاجر است.
باید دید آیا اجتماع که در منطق دنیاپرستى و مکتبهاى غربى ما میخواهد بهوسیله نظام، عوامل و ایادى خود (از آن جمله دولت) فرد را حفظ و خوشبخت و تربیت نماید و دنیا را اصولاً اصلاح و آباد و مطلوب سازند، تا بهحال چنین توفیقى یافته است یا خواهد یافت؟ و اصلاً مىشود بدون اصلاح مواد اولیه جامعه، یعنى افراد، جامعه را و دولت را به وضع مطلوب در آورد؟ حل «مسئله دولت» با «مسئله دنیا» و نظامها امکان پذیر هست؟ جامعه اصولاً مىتواند هدف و حاکم و صانع فرد باشد؟ فرد انسان بدون آنکه خودش تصمیم گیرنده و اختیار کننده و اصلاح کننده باشد و تبعیت از غیر خود کند اصلاً میتواند به کمال و سیادت و به مراحلى بالاتر از حیرانیت برسد؟ آنچه تا بهحال بشر در طریق کمال و ترقى و تکامل بهدست آورده است آیا مختارانه و آزادانه براى خروج از اسارتها و محرومیتها و فسادها و اجبارها نبوده است؟
مسئله فرد و جمع یا اجتماع و جامعه و اولویت و فرعیّت هر یک
مسئله این است که کدام باید فداى کدام شود و کدام اصل است و سازندهٔ دیگرى و توجه اولیه روى کدام برود.
دنیاپرستان و تمدن سازان و ترقیخواهان توجه عمدهشان روى جامعه و اجتماع مملکت و میهن و دولت و حکومت میرود و روى آنچه در برگیرندهٔ افراد و تشکل دهنده و ارتباط دهنده آنان است. تمدن هر قدر جلو رفته واحدهاى اجتماعى و مؤسسات عمومی اهمیّت و نقش بیشتر پیدا کرده است. با تقسیم وظایف و پیدایش مشاغل و تخصصها، مکتب و مدرسه، حکومت و دولت و ارتشها، فرهنگها، بازار، صناعت، اخلاق و انسانیت و غیره. با همکارى و هماهنگى عمومى است که امنیت فراهم مىشود و اقتصاد و ابتکارها قوّت مىگیرد. بنابراین همه مساعى روى تشکیل و تقویت و توسعه و تکامل و تسلط جامعه و مؤسسات متعلقه میرود. همه افراد باید در ساختن بناى جامعه و نیرومندى و فزایندگى و سلامت و سعادت آن کمک نمایند.
همانطور که مىدانیم در دیندارى ما و در تعلیمات و فقه و روحانیت ما شاید نیم قرن قبل همهٔ توجه روى عبادیات و وظایف فردى میرفته است و به امور اجتماعى و ارتباطات بین انسانها و حکومت و اداره اجتماع اهمیت داده نمیشد، اسلام و دیانت و عبادات جنبه فردى داشتند و هر کس باید گلیم خودش را از آب در آورد. به همین روال به اخلاق و حسن رفتار و روابط اجتماعى و اتحاد میان فرق اهمیت داده نمیشد در حالى که «بُعِثْتُ لِاُتِّمِمَ مَکارِمَ الاَخْلاقِ» [۶۴] و «مَنْ اَصْبَحَ وَلَمْ یهْتَمَّ بِاُمُورِ الْمُسْلِمِینَ فَلَیْسَ بِمُسْلِمٍ.» [۶۵] داشتیم. نماز جماعت، نماز جمعه، صله رحم، عیادت و غیره و مسئله دفاع، امر به معروف و نهى از منکر (حرفهاى آیتالله صدر درباره دید اجتماعى در استنباطهاى فقهى).
از نیم قرن پیش به این طرف در اثر برخورد فرهنگ و نظامهاى غربى و بهخود آمدنها درصدد اثبات اینکه اسلام به جنبه اجتماعى اهمیت میدهد و دین اجتماعى و طرفدار تمدن و تجّدد است، برآمدیم. گفتند قرآن بهجمع و جامعه و امور اجتماعى بیش از فرد اهمیّت میدهد و پیش از مکاتب اروپایى جمع را مقدم بر فرد میشناسد. دلیل و قرینهاى که علامه طباطبایى مىآورد همان است که آقاى دکتر توسلى هم استناد کرد، خطابهاى قرآنکه کمى از آنها فردى است و غالباً بهضمیر جمع «کُم» است یا با طرف خطاب: «یا اَیُهِا النّاس»، «الّذینَ آمنُوا»، «اَلَّذین کَفَرُوا».
البته توجه و خطاب به جمع در قرآن (و اصولاً دین اجتماعى جهانى بودن) فراوان است ولى دلیل بر اجتماعى بودن و اجتماعى کردن قرآن و دستور اجتماعى و اشتراکى زندگى کردن مسلمانهاست. در دو مورد و در همه زمانها خطاب یا فعل حالت عملى پیدا مىکند:
۱) طرف یک واحد اجتماعى مرتبط تشکیل داده است و مثل اعضاء مختلف یک پیکر با یکدیگر همکارى و سیستم وظایف دارند (مثل هیئت دولت و هیئت مدیره، یک شرکت، یک موسسه با تقسیم وظایف مربوطه، جاشوان یک کشتى).
۲) طرف خطاب یک عده کثیرى افراداند مستقل از یکدیگر ولى مشترک در یک نیاز یا یک عمل وصلت (مانند صف مشترىهاى یک کالاى جیرهبندى شده، مشتریان یک رستوران یا مسافرین یک اتوبوس یا شاگردان یک کلاس، تماشاچیان یک سینما یا مسابقه فوتبال، جوابگیرندگان نتیجه مسابقه و بالاخره یکگله حیوان.
در مورد دوم هم وقتى میخواهند مثلاً آنها آرام باشند.، یا بروند و فردا مراجعه کنند، آماده حرکت یا توقف باشند، بلیطها را در بیاورند، فعل مخاطب جمع بهکار برده مىشود: ساکت باشید، کارتهاى خود را آماده نمایید، سهمیّه امروز تمام شده فردا بیایید، مىتوانید به تنفس بروید، ده دقیقهٔ دیگر حاضر باشید. با نصیحتهایى که معلمین به افراد میکنند، در حقیقت کلام و رابطه فردى است ولى فردى مجتمع یا مقارن. این را نمىشود گفت کلام یا دستور یا امر به اجتماع و تجمع و تشکّل.
در قرآن به نوع دیگرى توجه به تجمع و اجتماع و تشکل به عمل مىآید و به آن رسمیت داده شده است. در «بازگشت به قرآن» [۶۶] دیدیم که بعد اجتماعى انسان مقام و موقعیت مهم دارد و قرآن بیش از هر کتاب جامعهشناسى و بیش از هر مکتب فلسفى سیاسى نام از واحدهاى اجتماعى برده و عنایت به وجوه مختلف آن داشته است: اُمّت (ولى نه فقط اُمّت به گفته دکتر شریعتى) قوم، قبیله، طایفه، فرقه، شعب (که همان ملت است) قریه، مدینه، ملت، بلد، شیعه، فوج، آل، بیت، جئه، ذریّه، بنى و ابناء، قربى، انسان، بنىآدم، عصبیه، بر ذمه، رمز، حزب، اَرض و بالاخره قرن که همجوارى و واحد اجتماعى غیر مرتبط و متشکل است و فقط مقارنه و نزدیکى افراد را نشان مىدهد مثل گلههاى حیوانات.
ضمناً عنایت به معارفه، مرابطه، مشاوره و معامله و وحدت فراوان است: امّت واحد بدون آنکه آن را انحرافى دانسته اختلافات قومى و زندگى و اعتقادى را فراموش نماید.
از جهات دیگر نیز انسانها را جمعبندى کرده و دامنه ارتباط و مسئولیت را در زمان توسعه میدهد: اهل الکتاب، بنىاسرائیل، اِنّ الَّذینها دُوا وَالنصارى - یا ایّها الَّذین آمنوا - اِن الذین کفروا، اجتماعات و واحدهاى جمعى از جنبههاى جغرافیایى، نژادى، اعتقادى، حکومتى، صفتى، دینى.
در قرآن هم تأثیر جمع روى فرد ملحوظ و مذکور است و هم معکوس آن یا مسؤلیت فرد و افراد در برابر واحدهاى جمعى: خانواده، قوم، جامعه، امت، حزب (یرجعون بَعضَهُمْ اِلى بعض)،
امر به معروف و نهى از منکر:
«وَإِذَ قَالَتْ أُمَّةٌ مِّنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْمًا اللّهُ مُهْلِکُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ» [۶۷]
«وَوَصَّیْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَیْهِ حُسْنًا» [۶۸]
«وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعًا وَلاَ تَفَرَّقُواْ» [۶۹]
«وَلاَ تَکُونََ مِنَ الْمُشْرِکَینَ.» [۷۰]
«إِنَّ الَّذِینَ فَرَّقُواْ دِینَهُمْ وَکَانُواْ شِیَعًا» [۷۱]
«کُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ.» [۷۲]
ولى مسیر یک طرفه است و فرد را در برابر جمع مسئول میشناسد. فرد باید به والدین و به قوم و ایل و امت خدمت و احسان و انفاق و انتصار بنماید بدون آنکه اطاعت و ابراز احتیاج نماید و مخصوصاً شرک نورزد یعنى جامعه در اینجا معشوق و حاکم و معبود میباشد.
مهمتر آنکه خطابها و تقصیرها روى فرد میرود و دائماً دستورات به فرد فرد بوده عذرهاى جمعى پذیرفته نمىشود.
«وَقَالُوا رَبَّنَا إِنَّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَکُبَرَاءنَا فَأَضَلُّونَا السَّبِیلَا.» [۷۳]
در آیه «إِنَّ اللّهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ» [۷۴] مقام و اثر اول به فرد داده مىشود وظائف از افراد خواسته مىشود و فرد است که تربیت مىشود و تحت تعلیم قرار مىگیرد. حدیث «کیف ملومون قولی علیکم» کاملاً میرساند که دولتها به لحاظ کیفیت تابع عوام هستند نه بالعکس. در احکام و خدمات و انفاقها بهطور محسوس از هر نفر خواسته مىشود.
Sunday, January 20, 2013
انتشار دست نوشته سخنرانی «دیانت و حکومت» مهندس مهدی بازرگان (بخش سوم)
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment