Wednesday, November 21, 2012

بررسی انتقادگری و انتقادپذیری در جامعه ایرانی؛ حامد هنرخواه

مقدمه: شاید اهمیت متداول این باشد که تنها قدرتمندان را مستوجب نقد بدانیم. این نوع نگرش در جامعه ایران بسیار متداول است اما در این مقاله سعی شده تا اهمیت نقد از منظر جامعه شناختی بررسی شود.
 
چون انتقادگری گاه به مثابه روحیه ای فردی بروز می یابد و لرزه بر کل نظام سیاسی حاکم می اندازد؛ این سوال پیش می آید که چه چیز در جامعه ایرانی در حال وقوع است که گاه و بی گاه شاهد بروز اشکالی از نقد بی ملاحظه قدرت و مصلحت فردی هستیم. بروز مواردی چون ستار بهشتی، نسرین ستوده و رهبران جنبش سبز و نیز زندانیان سیاسی متعددی که در زندان ها بر عقیده و حرفشان پافشاری می کنند؛ همگی نشان از بروز خاصیتی در جامعه ایران دارند که جدید است. چون یک ایدئولوژی وحدت بخش بین این افراد نیست ولی در سبک رفتاری (انتقادگری و عدم توجه به منافع شخصی)، مشترک هستند؛ این سوال پیش می آید که چه چیز در جامعه ایرانی کنونی در حال وقوع است و سرنوشت "نقد" به عنوان جوهره مدرنیسم به کجا دارد می انجامد؟
 
در جستجوی نقد در بطن جامعه
 
در مواردی دیده می شود که انتقادی از سوی فردی به فرد یا نهادی صورت پذیرفته و اصلاح مورد نظر انجام می شود ولی بیش از این، موارد متعددی را دیده ایم که انتقاد از یکی از مسولین یک سازمان یا نهاد یا دولت یا حتی یک گروه از اپوزیسیون، به مثابه انتقاد از کل آن گروه قلمداد شده و در نتیجه مقاومت های جدی نه فقط از سوی فرد نقد شده بلکه حتی از جانب برخی افراد مرتبطی که نقد نشده اند صورت گرفته و خود نقد کننده مورد حمله و اتهام واقع می شود. این درست برعکس جوامع دموکراتیک است که نقد و انتقادگری از جایگاه ویژه ای برخوردار است. چرا که فردگرایی به عنوان یک ارزش بنیادین در جامعه جاری است و موجب بررسی جدای مسولیت هر فرد از کلی که به آن تعلق دارد می شود. در واقع یک وجه فردگرایی غربی یعنی قبول مسولیت فردی در قبال عملکردهایی که از فرد سر می زند و تنها در صورتی این مسولیت به جمع سرایت می کند که دلایل روشن و مستندی در مداخلات افراد دیگر در مورد عملکرد قابل نقد، موجود باشد. بنابراین می توان گفت که در بخش هایی از جامعه ایرانی (حتی در بخش هایی از اپوزیسیون ایرانی)، هنوز نوعی از جمع گرایی وجود دارد که مانع از انتقاد به فرد می شود چون احساس هویت نه قائم به فرد بلکه قائم به نهادی است که افراد به سبب آن کسب هویت کرده اند.
 
این نوع جمع گرایی، بسیار متفاوت از جمع گرایی جامعه ای مثل ژاپن است که به خاطر حس تعلق شدید به جمع، اگر فردی مرتکب رفتاری خلاف نظام ارزشی مستحکم و مشخص جاری در جامعه شود؛ خودش چنان احساس گناه می کند که خودش را به عنوان یک موجود اضافی از صحنه فعالیت های مسولانه حذف می کند. مشابه همین استعفاء دادن ها در جوامع فردگرایی چون امریکا رخ می دهد. اما جمع گرایی خاصی که در ایران وجود دارد؛ مبتنی بر نظام ارزشی ساختارمند و مشخص و مستحکمی مثل نظام ارزشی جامعه شرقی و جمع گرای ژاپن یا جامعه غربی و فردگرایی مثل امریکا نیست. در نتیجه کسب هویت نه از جانب نظام ارزشی (فردگرا یا جمع گرا) که همگان به آن تعلق دارند، بلکه از جانب نهادهایی است که قرار است سازنده و حافظ آن نظام ارزشی مدرن باشند و چون نهاد، مقدم بر ساختارهای مداوم اخلاقی جاری در جامعه قلمداد می شود و این نهاد می خواهد نظام ارزشی کارآمدتری را جایگزین قبلی کند و نیز به خاطر افرادی که از همان جامعه برخاسته اند اگر در جایی مرتکب خطایی شود؛ افراد آن نهاد به دلیل اینکه هویتشان را از آن نهاد کسب کرده اند (نه مثل جامعه ژاپن از نظام ارزشی انتزاعی جاری در جامعه)، وقتی به فردی از این نهاد، انتقادی وارد می شود؛ در نظر این افراد، گویی به کل نهاد که منبع کسب هویت بوده؛ انتقاد وارد می شود و در نتیجه نفس انتقاد به عنوان حمله به هویت تک تک افرادی قلمداد می شود که زمانی در آن فعالیت می کرده یا در حال فعالیت هستند یا به نوعی خود را منتسب به آن می دانند. این حمله از سوی جامعه متعصب (متعصب نسبت به آن نهاد)، به فرد منتقد، چنان برای افراد جامعه شناخته شده است که ناراضیان از درون، برای نگفتن نقد کنترل می شوند و در نتیجه نهادهای جدیدی که قرار بوده نظام ارزشی جدیدی را جایگزین قبلی کنند؛ بازتولید کننده همان نظام ارزشی ناکارآمد پیشین شده و تنها نام و شعارهای این نهادهای جدید تغییر می کند ولی محتوای رفتارها ادامه می یابد چون نفس "انتقاد گری یا انتقاد پذیری" برای افراد منتسب به آن نهاد، بسیار دشوار است.
 
اما جامعه ایران به کدام سمت دارد می رود؟ 
 
جامعه کنونی ایران در برزخ بین دو نظام ارزشی مدرن و سنتی است. به دلیل اینکه دموکراسی در عرصه سیاسی و اجتماعی، مستلزم ایجاد نهادهای متعدد غیردولتی و تمرکززدایی از دولت است؛ به محض ایجاد این نهادهای مولد هویت، اگر این نهادها در مواردی، ناکارآمد و شایسته نقد باشند؛ دچار اختلاف با هم شده و به سبب انتقاداتی که نهادها به هم می کنند؛ کم کم جامعه در تب و تاب درگیری ها برای پذیرفتن برخی ارزش های مدرن آماده می شود. در نهایت هر چه نظام ارزشی جامعه بر اساس نقد، منسجم تر، مشخص تر و کارآمدتر شود؛ نهادهای برآمده از افراد جامعه نیز کارامدتر شده و انتقادگری و انتقادپذیری بیش از پیش به رویه تبدیل شده و از سوی جامعه پذیرفته می شود. در این برهه زمانی بخش هایی از جامعه ایران در مسیر حرکت به سمت نظام های ارزشی مدرن (که بر جوهره نقد استوار است) هستند و هر چه این نظام های ارزشی در حال شکل گیری، منسجم تر، مشخص تر و گسترده تر شوند؛ نهادهای مبتنی بر نقادی و نقد پذیری بیشتر شکل خواهند گرفت. این برعکس این حالت است که نهاد، سازنده ساختار نظام ارزشی حاکم بر جامعه است و به متمرکز شدن امور به نهادها و در نتیجه تقدس بخشی به آنها و رشد فساد در آنها منجر می شود. بنابراین راه حل نهایی در پس حدود یک قرن تلاش ایرانیان برای پیوستن به جهان مدرن (مبتنی بر نقد) از مسیر نوعی عدم تمرکز قدرت در آینده ایران، اتفاق خواهد افتاد.
 
آنارشی کنونی جامعه و حکومت ایران به سبب همین اشتباه بزرگ نگرش به مقوله نهادهای مدرنی چون دولت ایجاد شده که برای ایجاد تغییرات اساسی، نگاه ها و امیدها رو به بالا و به سمت نهادهای بزرگ سازنده ساختار نظام ارزشی مدرن بوده است. در نتیجه جامعه ایران پس از تجربه دو نوع دیکتاتوری (پهلوی و جمهوری اسلامی)، به طور طبیعی به سمت فروپاشی نظام های ارزشی تحمیلی پیش رفته و اکنون حول محور یک گروه یا سازمان یا نهاد مشخص اپوزیسیون شکل نمی گیرند. این عدم انسجام که حاصل سال ها خراب کاری نظام های سیاسی متمرکز است؛ منجر به دوره ای از ناامنی شدید ناشی از عدم ساختارمندی سالم و انسجام جامعه بر اساس نهادهای از پایین شکل گرفته (مردم نهاد) شده و بیشتر هم خواهد شد. تداوم حفظ انسجام دستوری جامعه توسط نیروی قهریه حکومتی، باعث شروع روندی شده که اکنون شاهدیم و به "فروپاشی اجتماعی" معروف است.
 
در صورت تداوم وضع کنونی، پس از آن فروپاشی نظام سیاسی (که از هم اکنون آثارش پیدا شده)، رخ خواهد داد که در نهایت چون هیچ گروهی قادر به دل خوش کردن مردم و بسیج عمومی (اکثریت)، حول ارزش های ایدئولوژیکش نیست؛ اگر فروپاشی نظام سیاسی کنونی ایجاد شود؛ ما شاهد یک دوره درگیری های شدید بین اپوزیسیونی خواهیم بود که در طول دهه ها از سوی دو حکومت مرکزی سرکوب شده و در زمان نبود حکومت مقتدر و سرکوبگر مرکزی در پی باز پس گیری موقعیت از دست رفته شان خواهند بود. در کنار و هم زمان با این گفتمان قدرت طلبانه ی گروه های متعدد اپوزیسیون، گروه های خودجوش مردم نهادی هم شکل خواهند گرفت (همان طور که الآن هم به محض فراهم شدن بهانه، گروه های خودجوش مثلا برای کمک به زلزله زدگان، سریعا فعال می شوند). این دو گفتمان که یکی مبتنی بر کسب قدرت به شیوه سنتی است و می خواهد تمام تعینات مدرنیته را توسط نهادهای دولتی ایجاد کند و دیگری مبتنی بر پیش برد منافع عمومی بر اساس شکل گیری نهادهای مردم نهاد متعدد است؛ عرصه کنش و واکنش بین تمام فعالانی خواهد بود که در مسیر انتقاد و انتقادگری از عملکردهای یکدیگر، عرصه عمومی مبتنی بر نقد را شکل خواهند داد و نهادهای به شیوه سنتی (دولت تمرکزگرا) را به سمت گفتمان در حال شکل گیری تکثرگرا خواهند کشید. در این بین  خشونت و خشونت ورزی در کلام و رفتار، به تدریج مانع قابل رفعی در طول چند دهه خواهد بود چون امکان شکل گیری حکومت مقتدر مرکزی به سبک کنونی تا سال ها نیست (چون هیچ ایدئولوژی وحدت بخشی مثل زمان انقلاب ها در جامعه ایرانی وجود ندارد که اکثریتی را حول یک ایدئولوژی خاص شکل دهد و بقیه گروه ها توسط قدرت پدید آمده از سوی آن اکثریت، حذف شوند و قدرت متمرکزی پدید آید). در نتیجه اختلافات بین جامعه مدنی تازه شکل گرفته و گروه های اپوزیسیون حاضر در دولت و مجلس، آن قدر تشدید خواهد شد که کم کم نقد بدون خشونت (انتقادگری و انتقاد پذیری که مترادف بررسی بی طرفانه و همه جانبه است و نه سرزنش و تخریب گری) در اکثریت جامعه ایرانی جاری خواهد شد.
 
   
 

http://adf.ly/1587888/whostheadmin

No comments:

Post a Comment